از آنچه در من خو گرفت
با من ریشه داد
با من رشد کرد
!


خواهم نوشت
برای تو
" تویی که هیچگاه ندیدمت
ولی همیشه دوستت داشتم
به مانند
، خدا ... "


خواهم نوشت از تو که
،
در پشت چشمم خانه کرده بودی و
گاه و بی‌گاه
نگهبان خواب‌هایم بودی
و گاه
، باران می‌شدی ...

سکوت می کنم
بغض می کنم
و همچنان خواهم نوشت
برای رودهای جاری
در دل
...
برای بن بست های همیشه دلگیر
همیشه درگیر
در دل
...

برای قورباغه ماده‌ایی که
عاشقانه
آواز قورباغه‌ی نر را می‌شنود
و من احمق به آن صدا
می‌خندم
!

گاه گاه
قلمم
حریف دردواره‌هایم نمی شود
!
اما باز
در کور کوچه‌های دل
کورمال کورمال قلمم را می‌کِشم
...
و شاید می‌کُشم
، در کوچه‌های دل ...

خواهم نوشت
...